گله مند نیستم ولی نالانم... شکایتگر از نوازش نی
نیستم....زیرا که نوازنده نی منم... اما نالانم..نالان....
چرا هستند کسانی که سرکوبگر احساسات ناب دیگرانند؟
چرا آسوده از منطق عقل فراریند؟! چرا نمی توانند شعور
ادراکی وجدان را در یابند؟!
منی که سوختم.....
منی که ویران شدم.........................صبور
منی که سرگشته شدم.....................گم
منی که مجنون شدم.................محو
منی که ساختم....................نیاز
آری با تؤام ای خوب.... البت می توان نامید خوب خوبان دیگر. من بدنبال توی گم شده درونی
ات هستم.آن تویی که می پرستیدمش! چه شد که نجابت
سخنانت در هرزگی مرغ عاشق خلاصه شد؟! چه شد برق
دیدگانت را خاموشی دل تاریکم گرفت؟! چه شد مهربانیت
را گستاخی دل سرکش گرفت؟! چه شد نگاه پر معنایت را
ابتذال طنزی عبس گرفت؟! و چه شد دوست داشتنت را
ظلم صیادی برصیدش گرفت؟!
در فغانم و در افسوس و در حیرت...
ای زاده پاکی ...ناپاک مباش ....تلاش
ای زاده لایق... نالایق مباش.... تمنا
ای زاده صبور... بی طاقت مباش ....استدعا
ای زاده زیبایی ...زشتی مباش ....فغان
ای دل گرم ...دلگیر مباش ....تاکید
ای خوب من... خصم مباش ....خروش
|
امتیاز مطلب : 41
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12